دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و نه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Belated

  [bɪˈleɪtɪd]

Adjective

​coming or happening late

دیر، دارای وقفه، دیرگاهی، عقب افتاده

Synonyms

late, delayed, overdue, late in the day, tardy, behind time, unpunctual, behindhand

Examples

A belated birthday present

هدیه تولد با تاخیر

Two days after her birthday, I sent her a belated birthday card.

دو روز پس از زاد روزش کارت تبریک دیر شده‌ی خود را فرستادم.

The government’s belated response to the report on nursery education

واکنش دیرهنگام دولت به گزارش آموزش مهد کودک

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>