Belated
[bɪˈleɪtɪd]Adjective
coming or happening late
دیر، دارای وقفه، دیرگاهی، عقب افتاده
Synonyms
late, delayed, overdue, late in the day, tardy, behind time, unpunctual, behindhand
Examples
A belated birthday present
هدیه تولد با تاخیر
Two days after her birthday, I sent her a belated birthday card.
دو روز پس از زاد روزش کارت تبریک دیر شدهی خود را فرستادم.
The government’s belated response to the report on nursery education
واکنش دیرهنگام دولت به گزارش آموزش مهد کودک
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.