دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهارم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Belligerent

  [bəˈlɪdʒərənt]

Adjective

very unfriendly and wanting to argue or fight

جنگی، رزمی، وابسته به جنگ، جنگ‌گرا، رزمجو، ستیزگرای، طالب جنگ و دعوا، جنگجو، پرخاشگر

a belligerent country is fighting a war against another country

در حال جنگ، درگیر در جنگ، متحارب، ستیهنده، ژکاره، جنگاور

Synonyms

aggressive, hostile, contentious, combative, unfriendly, antagonistic, pugnacious, argumentative, bellicose, quarrelsome, litigious

Antonyms

friendly, benign, harmonious, conciliatory, amicable, nonviolent, without hostility

Examples

The belligerent countries

کشورهای در حال جنگ

A belligerent attitude

یک نگرش جنگ طلبانه

He is always very belligerent towards me.

او همیشه نسبت به من بسیار پرخاشگر است.

When he questioned her about her seriousness, he said she became belligerent.

وقتی از او درباره جدیتش سؤال کرد، گفت که او بشدت عصبی شد.

The police said that George was drunk and belligerent.

پلیس گفت که جورج مست و پرخاشگر بود.

She looked like a tank in her bathing costume, 'Hoomey' thought, squat and powerful and belligerent.

"هومی" فکر کرد که او در لباس حمام خود مانند یک تانک به نظر می رسید، چمباتمه زده و قدرتمند و جنگ طلب.

Apparently I became belligerent and he stepped in front of her.

ظاهرا من ستیزه جو شدم و او جلویش ایستاد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>