دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و هفت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Bereft

  [bɪˈreft]

Adjective

completely without something; having lost something

محروم از، فاقدِ. . .، نداشتن چیزی، بدونِ

​(of a person) sad and lonely because you have lost something

مأیوس، ناامید، غریب، ناتوان، عاجز

Synonyms

abandoned, derelict, deserted, desolate, forlorn, forsaken, lorn

Examples

Bereft of his company

محروم از مصاحبت او

She was bereft of hope or happiness.

او از امید یا خوشی بی بهره بود.

He was utterly bereft when his wife died.

وقتی همسرش فوت کرد، او کاملاً مایوس بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>