دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهارم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Brash

  [bræʃ]

Adjective

confident in an aggressive way

عجول، پر شتاب، بی‌محابا، شورتی، (به‌طور ناخوشایند) بی‌باک، پررو، پر مدعا

Synonyms

bold, forward, rude, arrogant, cocky, pushy, brazen, presumptuous, impertinent, insolent, impudent, bumptious, cocksure, overconfident, hubristic, full of yourself

Antonyms

reserved, careful, cautious, uncertain, polite, thoughtful, prudent, timid, respectful

Examples

Show confidence during your job interview but avoid appearing brash.

اعتماد به نفس خود را در طی مصاحبه شغلی خود نشان دهید، اما از گستاخی کردن بپرهیزید.

She worried that her son's brash decision would get him into trouble.

او نگران بود که تصمیم بی محابای پسرش، او را به دردسر بیاندازد.

Brash noisy journalists were crowding around the ambassador.

خبرنگاران گستاخ و پر سر و صدا اطراف سفیر ازدحام کرده بودند.

His brash answers annoyed the interviewers.

پاسخ های جسورانه او موجب دلخوری مصاحبه کنندگان شد.

On stage she seems hard, brash and uncompromising.

روی صحنه، محکم، جسور و سازش ناپذیر به نظر می رسد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>