دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس هشتم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Bulky

  [ˈbʌlki]

Adjective

taking up much space; large OR (of a thing) large and difficult to move or carry

فضای زیادی می‌گیرد، بزرگ، حجیم‌، سترگ، تنومند، گنده، گت، فراخنا، کلان، پر حجم، کت و کلفت، جا گیر

(of a person) tall and heavy

بزرگ و بدقواره، یک فرد بزرگ و قد بلند

Synonyms

large, big, huge, heavy, massive, enormous, substantial, immense, mega, very large, mammoth, colossal, cumbersome, weighty, hulking, unwieldy, ponderous, voluminous, unmanageable, elephantine, massy, ginormous, humongous or humungous

Antonyms

small, slim, neat, convenient, handy, manageable, wieldy

Examples

Charley and Morty removed the bulky package from the car.

«چارلی‌» و «مرتی‌» بسته‌ی جاگیر را از داخل‌ اتومبیل‌ برداشتند.

The massive desk was quite bulky and impossible to carry.

میز بزرگ، کاملاً حجیم‌ و حمل‌ آن غیر ممکن‌ بود.

His client wanted an item that wasn't so bulky, Olsen told us.

«السن‌» به‌ ماگفت‌ که‌ مشترياش چیزی می‌خواهد که‌ خیلی‌ بزرگ نباشد.

Male lions are bulkier than female ones.

نره شیرها از ماده شیرها هیکل‌دارترند.

The box was not very heavy but it was bulky.

جعبه خیلی سنگین نبود ولی بزرگ و جاگیر بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>