دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و شش ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Candid

  [ˈkændɪd]

Adjective

saying what you think openly and honestly; not hiding your thoughts

بی‌طرف، بی‌سویه، بدون در نظر گرفتن منافع شخصی، بی‌غرض، بی‌نظر، رک، بی‌رو در بایستی، بی‌پرده، صریح، صاف و پوست کنده، رک و راست، بی‌شیله پیله، راد

a candid photograph is one that is taken without the person in it knowing that they are being photographed

(در مورد عکسبرداری و فیلم و غیره) طبیعی (بدون اطلاع شخص و یا لااقل بدون خودآرایی و ژست‌گیری)

Synonyms

honest, just, open, truthful, fair, plain, straightforward, blunt, sincere, outspoken, downright, impartial, forthright, upfront, unequivocal, unbiased, guileless, unprejudiced, free, round, frank, informal, impromptu, uncontrived, unposed

Antonyms

diplomatic, subtle, biased, flattering, complimentary

Examples

To be candid, I can’t stand her.

صادقانه بگویم، من نمی توانم او را تحمل کنم.

The judge gave his candid opinions.

قاضی عقاید بی‌غرضانه‌ی خود را ابراز کرد.

A candid picture of my mother peeling potatoes

عکس طبیعی مادرم در حال پوست کندن سیب زمینی

I felt she was being less than candid with me.

احساس می‌کردم که او کمتر با من صادق است.

The ex-minister gave a candid interview about his reasons for resigning.

وزیر سابق مصاحبه ای صریح در مورد دلایل استعفای خود انجام داد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>