دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته ششم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Chagrin

  [ʃəˈɡrɪn]

Noun

a feeling of being disappointed or annoyed

سر افکندگی، آزردگی خاطر، دلخوری، احساس شرم و دلزدگی (به خاطر شکست یا نومیدی یا نارو خوردن)، حسرت، تنگدلی

Synonyms

annoyance, embarrassment, humiliation, dissatisfaction, disquiet, displeasure, mortification, discomfiture, vexation, discomposure

Examples

"much to sb chagrin"

اصطلاح پرکاربری است به معنی: بسیار تاسف برانگیز است، یا بسیار باعث شرمندگی است یا بسیار ناراحت کننده است.

Ahmad discovered to his great chagrin that he had failed the examination.

احمد با کمال سرافکندگی دریافت که در امتحان رد شده است.

My children have never shown an interest in music, much to my chagrin.

کودکان من تا حالا هیچ علاقه ای به موسیقی نشان نداده اند، و این مایه سرافکندگی است.

To my chagrin, nobody wanted to hear me sing.

بسیار تاسف برانگیز است که هیچ کس نمی خواست آواز من را بشنود.

"Jon" had discovered parties, wine and women, much to the chagrin of his parents.

"جون" متوجه شد که مهمانی ها، شراب و زنان بسیار باعث ناراحتی و سرافکندگی والدینش شده بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>