Cognizant
[ˈkɑːɡnɪzənt]Adjective
having knowledge or understanding of something
دارای ادراک، آگاه، دارای معرفت، باخبر
Synonyms
knowledgeable, aware, familiar, informed, conscious, versed, switched-on, acquainted, sussed, conversant, clued-up
Examples
I am cognizant of the fact that they are poor.
نیک میدانم که آنها مسکیناند.
Cognizant of the importance of the case
با آگاهی از اهمیت قضیه
He was cognizant of the truth.
او از حقیقت آگاه بود
He was cognizant of the peculiarities of the case.
او از ویژگی های این پرونده آگاه بود.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.