Collide
[kəˈlaɪd]Verb
come together with force OR if two people, vehicles, etc. collide, they crash into each other; if a person, vehicle, etc. collides with another, or with something that is not moving, they crash into it
با نیرو به هم خوردن، به هم خوردن، تصادم کردن، به هم کوفته شدن، (با هم) تصادف کردن، واکوفتن
(of people, their opinions, etc.) to disagree strongly
(از نظر شخصیت یا اندیشه و غیره) با هم تضاد داشتن، برخورد داشتن
Synonyms
crash, clash, meet head-on, come into collision, conflict, be incompatible, be at variance
Examples
When the two autos collided, the people in the fragile smaller car perished.
وقتی آن دو اتومبیل بهم خوردند، سرنشینان اتومبیل ظریف و کوچکتر جان باختند.
Committees are exploring ways of keeping cars from colliding.
گروه هایی در حال بررسی شیوه های جلوگیری از تصادف خودروها هستند.
ln my estimate the two bicycles collided at five o’clock.
با ارزیابی من آن دو دوچرخه ساعت پنج با هم تصادف کردند.
Two trucks collided.
دو تا کامیون به هم خوردند.
The interests of these two groups collided.
منافع این دو گروه در تضاد است.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما