دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Comely

  [ˈkʌmli]

Adjective

​(most often used of a woman) pleasant to look at

خوش منظر، گیرا، ملیح

Synonyms

good-looking, pretty, fair, beautiful, attractive, lovely, handsome, blooming, cute, graceful, becoming, pleasing, wholesome, bonny, winsome, buxom

Antonyms

homely, plain, ugly, unattractive, distasteful, repulsive, disagreeable, mumsy

Examples

A comely and quiet girl

دوشیزه‌ای ملیح و آرام

She found herself attracted to this comely young man.

او متوجه شد که جذب این مرد جوان خوش تیپ شده است.

Judge in yourselves : is comely that a woman pray unto God uncovered?

خودتان قضاوت کنید: آیا زیباست که زنی بدون پوشش به درگاه خدا دعا کند؟

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>