دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و یک ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Commuter

  [kəˈmjuːtər]

Noun

one who travels regularly, especially over a considerable distance, between home and work OR a person who travels into a city to work each day, usually from quite far away

کسی‌ که‌ مرتب‌ مسافت‌ قابل‌ ملاحظه‌ی منزل و محل‌ کار را می‌ پیماید، رفت و آمد کننده‌ی مکرر (از فواصل نسبتا دور مثلا از کرج به تهران)

Synonyms

daily traveler, passenger, suburbanite

Examples

The average commuter would welcome a chance to live in the vicinity of his or her work.

عموم مسافرین‌ درون شهری از هر فرصتی‌ برای زندگی‌ در حوالی‌ کارشان استقبال می‌کنند.

Have your commuter’s ticket verified by the conductor.

بلیطت‌ را به‌ شاگرد شوفر بده که‌ تأیید شود.

A novel educational program gives college credit to commuters who listen to a lecture while they are traveling to work.

یک‌ برنامه‌ی آموزشی‌ جدید به‌ مسافرین‌ درون شهری که‌ هنگام رفتن‌ به‌ محل‌ کار به‌ سخنرانی‌ گوش می‌دهند، مدرک دانشگاهی‌ اعطاء می‌کند.

A commuter bus (or train)

اتوبوس (یا قطار) رفت و برگشت

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>