دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و هشت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Compatible

  [kəmˈpætəbl]

Adjective

(of machines, especially computers, or software) able to be used together

(کامپیوتر) همجور (اجزا و نرم‌افزار و غیره که به کامپیوتر بخصوصی بخورد و بالعکس)، مبادله‌پذیر

(of ideas, methods or things) able to exist or be used together without causing problems, if two people are compatible, they can have a good relationship because they have similar ideas, interests, etc.

جور، سازگار، سازوار، همساز، هماهنگ، هم مشرب

Synonyms

consistent, in keeping, consonant, congenial, congruent, reconcilable, congruous, accordant, agreeable, like-minded, harmonious, in harmony, in accord, of one mind, of the same mind, en rapport

Antonyms

inappropriate, contradictory, unfitting, inapt, unsuitable, incompatible, unharmonious

Examples

Be compatible with

جور بودن با، خوردن به، سازگار بودن با

Marital compatibility

سازگاری در ازدواج، توافق در زناشویی، همسازی در زناشویی

Compatible colors

رنگ‌های جور

I.B.M. compatible components

قطعات سازگار با کامپیوترهای آی.بی.ام

These two colors are not compatible.

این دو رنگ به هم نمی‌خورند.

A husband and wife should be compatible.

زن و شوهر باید با هم جور باشند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>