دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ واژه‌های ۱۱۰۰ درس چهل و یک ۵۰۴ هفته سی و سه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Complacent

  [kəmˈpleɪsnt]

Adjective

too satisfied with yourself or with a situation, so that you do not feel that any change is necessary; showing or feeling complacency ,pleased with oneself; self-satisfied

(تداعی منفی) از خود راضی، خود رضامند، خود خشنود، خودپسند

Synonyms

smug, self-satisfied, pleased with yourself, resting on your laurels, pleased, contented, satisfied, gratified, serene, unconcerned, self-righteous, self-assured, self-contented

Antonyms

troubled, uneasy, discontent, insecure, dissatisfied, unsatisfied

Examples

Senator Troy denounced the complacent attitude of the polluters of our air.

سناتور «تروی» نگرش خود خواهانه‌ی آلوده کنندگان هوا را محکوم کرد.

How can you be complacent about such a menace?

شما چطور میتوانید نسبت‌ به‌ چنین‌ تهدیدی بی‌توجه‌ باشید؟

I was surprised that Martin was so complacent about his brief part in the play.

تعجب‌ کردم از اینکه‌ «مارتین‌» به‌ خاطر نقش‌ مختصرش در نمایش‌ اینقدر خشنود بود.

Success has made him complacent.

موفقیت او را غره کرده است.

This view seems alarmingly complacent.

این دیدگاه به طرز نگران کننده ای خودپسندانه به نظر می رسد.

Don't go getting too complacent before the exams.

قبل از امتحانات زیاد به خود مطمئن نباشید.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>