دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس نهم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Conclude

  [kənˈkluːd]

Verb

to decide or believe something as a result of what you have heard or seen

نتیجه‌گیری کردن، استنتاج کردن

to come to an end; to bring something to an end

پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، ختم کردن، فرجامیدن

to arrange and settle an agreement with somebody formally and finally

(قرار داد و عهدنامه و غیره) ترتیب دادن، بستن، منعقد کردن، توافق کردن

Synonyms

come to an end, end, close, finish, wind up, draw to a close, bring to an end, complete, wind up, terminate, round off, decide, judge, establish, suppose, determine, assume, gather, reckon, work out, infer, deduce, surmise

Antonyms

start, open, begin, extend, initiate, commence, protract

Examples

Most people are happy when they conclude their work for the day.

بیشتر افراد وقتی‌ کار روزانه‌شان را تمام می‌کنند، خوشحالند.

The gloomy day concluded with a thunderstorm.

روز دلگیر با رعد و برق به‌ پایان رسید.

Work on the building could not be concluded until the contract was signed.

کار ساختمان، تا زمان امضاء قرارداد انجام نشد.

They concluded a new agreement with Iran.

آنها با ایران قرارداد جدیدی بستند.

His concluding remarks

سخنان پایانی او

He concluded his essay with a poem by Sa'di.

او مقاله‌ی خود را با شعری از سعدی خاتمه داد.

The meeting concluded amidst the audience's applause.

جلسه در میان کف زدن حضار خاتمه یافت.

After reading her letter, I concluded that she is against their marriage.

پس از خواندن نامه‌اش به این نتیجه رسیدم که با ازدواج آنها مخالف است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>