Conducive
[kənˈduːsɪv]Adjective
making it easy, possible or likely for something to happen
(با: to) منجر (شونده)، موجب، - آور، باعث
Synonyms
favorable, helpful, productive, contributory, calculated to produce, leading, tending
Examples
This noise is conducive to a headache.
این سروصدا باعث سردرد میشود.
This lifestyle will not be conducive to physical and spiritual health.
این روش زندگی منجربه سلامتی جسمی و روحی نخواهد شد.
The soft lights and music were conducive to a relaxed atmosphere.
نورهای ملایم و موسیقی باعث ایجاد فضایی آرام می شد.
Chairs in rows are not as conducive to discussion as chairs arranged in a circle.
صندلی های ردیفی (خطی) به اندازه صندلی هایی که به صورت دایره ای چیده شده اند، برای بحث مناسب نیستند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.