دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Connubial

  [kəˈnuːbiəl]

Adjective

relating to marriage, or the relationship between people who are married

وابسته به زناشویی، نکاحی، زفافی، زن و شوهری

Synonyms

conjugal, hymeneal, marital, married, matrimonial, nuptial, spousal, wedded

Examples

Connubial rites

مراسم زناشویی

David came back to sleep in the connubial room.

دیوید برگشت تا در اتاق زناشویی بخوابد.

Hogan told me he had tasted the joys of connubial bliss.

هوگان به من گفت که لذت خوشبختی زناشویی را چشیده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>