دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Contort

  [kənˈtɔːrt]

Verb

to become twisted or make something twisted out of its natural or normal shape

(به ویژه چهره و اندام) کج و معوج کردن یا شدن، به هم چلاندن، کج و کوله کردن، پیچاندن، از شکل انداختن

Synonyms

twist, knot, distort, warp, deform, misshape

Examples

A face contorted by pain.

صورتی که از درد به هم چلانده شده بود.

His face contorted with anger.

صورتش از عصبانیت درهم رفت.

Branches that had been contorted by wind and storm.

شاخه‌هایی که باد و توفان آنها را کج و معوج کرده بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>