Cope
[kəʊp]Verb
to deal successfully with something difficult
از پس (چیزی یا کسی) برآمدن، از عهده برآمدن، حریف شدن، چیره شدن، جوابگو بودن
Synonyms
manage, get by, struggle through, rise to the occasion, survive, carry on, make out, make the grade, hold your own
Examples
to cope with a responsibility
از پس مسئولیتی برآمدن
I can't cope with these children!
من حریف این بچهها نمیشوم!
She is ill and cannot cope with household chores.
او بیمار است و از عهدهی کارهای منزل برنمیآید.
Grade schools cannot cope with the increasing numbers of students.
دبستانها نمیتوانند جوابگوی شمار فزایندهی دانشآموزان باشند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.