دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Cope

  [kəʊp]

Verb

to deal successfully with something difficult

از پس (چیزی یا کسی) برآمدن، از عهده برآمدن، حریف شدن، چیره شدن، جوابگو بودن

Synonyms

manage, get by, struggle through, rise to the occasion, survive, carry on, make out, make the grade, hold your own

Examples

to cope with a responsibility

از پس مسئولیتی برآمدن

I can't cope with these children!

من حریف این بچه‌ها نمی‌شوم!

She is ill and cannot cope with household chores.

او بیمار است و از عهده‌ی کارهای منزل برنمی‌آید.

Grade schools cannot cope with the increasing numbers of students.

دبستان‌ها نمی‌توانند جوابگوی شمار فزاینده‌ی دانش‌آموزان باشند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>