دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Corpulent

  [ˈkɔːrpjələnt]

Adjective

(of a person) fat. People say ‘corpulent’ to avoid saying ‘fat’.

فربه، چاق، تنومند، هیکل‌دار، بزرگ جثه، فریبرز، تناور

Synonyms

fat, large, overweight, plump, stout, bulky, burly, obese, fleshy, beefy, tubby, portly, roly-poly, rotund, well-padded

Antonyms

thin, slim, skinny, gaunt, bony, anorexic, emaciated, underweight, scrawny, skin and bones, thin as a rake

Examples

His father was a tall, corpulent man.

پدرش مردی بلندبالا و فربه بود.

He is a short, somewhat corpulent, man.

او مردی کوتاه قد و تا حدودی تنومند و چاق است.

His sedentary lifestyle contributed to his becoming increasingly corpulent.

سبک زندگی بی تحرک او باعث شد که او به طور فزاینده ای چاق و فربه شود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>