دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ واژه‌های ۱۱۰۰ درس بیست و هشت ۵۰۴ هفته پنجم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Culprit

  [ˈkʌlprɪt]

Noun

offender; person guilty of a fault or crime OR a person who has done something wrong or against the law

متخطی‌، کسی‌ که‌ متهم‌ به‌ گناه یا جرمی‌ است‌، مجرم، بزهکار، متخلف، خلافکار، بدکار، عامل بد

a person or thing responsible for causing a problem

متهم، مقصر، عامل، باعث

Synonyms

offender, criminal, villain, sinner, delinquent, felon, person responsible, guilty party, wrongdoer, miscreant, malefactor, evildoer, transgressor

Examples

Who is the culprit who has eaten all the strawberries?

چه‌ کسی‌ متهم‌ به‌ خوردن تمام توت فرنگی‌ها است‌؟

The police caught the culprit with the stolen articles in his car.

پلیس‌ مجرم را با اشیاء دزدیده شده داخل‌ اتومبیلش‌ دستگیر کرد.

In the Sherlock Holmes story, the culprit turned out to be a snake.

در داستان «شرلوک هولمز» متهم‌ یک‌ مار از آب درامد.

The main culprits were caught.

بزهکاران اصلی دستگیر شدند.

Cigarette smoking is the main culprit in causing cancer of the lungs.

سیگار کشیدن عامل اصلی سرطان ریه است.

The main culprit in the current crisis seems to be modern farming techniques.

به نظر می رسد مقصر اصلی بحران کنونی تکنیک های کشاورزی مدرن باشد.

Keep the kitchen clear of all sources of bacteria, not forgetting the biggest culprit of all—the dishcloth.

آشپزخانه را از همه منابع باکتری دور پاک کنید، و بزرگ ترین عامل را فراموش نکنید - پارچه ظرف شویی. (دستمال مخصوص خشک کردن ظروف پس از شستشو)

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>