Cursory
[ˈkɜːrsəri]Adjective
done quickly and without giving enough attention to details
(هرکاری که با عجله و بیدقتی و به طور سطحی انجام شود) سرسری، شتابزده، شورتیوار
Synonyms
brief, passing, rapid, casual, summary, slight, hurried, careless, superficial, hasty, perfunctory, desultory, offhand, slapdash
Examples
The cursory reading of a text
قرائت سرسری متن
He does everything quite cursorily.
او همهی کارها را با کمال شورتیگری انجام میدهد.
He gave the report a rather cursory look.
او نگاهی گذرا به گزارش کرد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.