دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته شانزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Cursory

  [ˈkɜːrsəri]

Adjective

​done quickly and without giving enough attention to details

(هرکاری که با عجله و بی‌دقتی و به طور سطحی انجام شود) سرسری، شتابزده، شورتی‌وار

Synonyms

brief, passing, rapid, casual, summary, slight, hurried, careless, superficial, hasty, perfunctory, desultory, offhand, slapdash

Examples

The cursory reading of a text

قرائت سرسری متن

He does everything quite cursorily.

او همه‌ی کارها را با کمال شورتی‌گری انجام می‌دهد.

He gave the report a rather cursory look.

او نگاهی گذرا به گزارش کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>