دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و نه ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Customary

  [ˈkʌstəmeri]

Adjective

​if something is customary, it is what people usually do in a particular place or situation

(وابسته به رسم و سنت) سنتی، مرسوم، راستاد، روا

typical of a particular person

(وابسته به عادت و خو) عادتی، معمول

Synonyms

usual, general, common, accepted, established, traditional, normal, ordinary, familiar, acknowledged, conventional, routine, everyday, accustomed, regular, habitual, wonted

Antonyms

rare, unusual, exceptional, uncommon

Examples

It was customary for wealthy Romans to recline while they were dining.

دراز کشیدن در حین‌ غذا خوردن برای رومیان ثروتمند مرسوم بود.

The Robin Williams movie received the customary rave reviews from the critics.

فیلم‌ «رابین‌ ویلیامز» با نقدهای جنجال برانگیز معمول از سوی منتقدان مواجه‌ شد.

The traitor rejected the customary blindfold for the execution.

خائن‌، رسم‌ بستن‌ چشم‌ در هنگام اعدام را رد کرد.

It is customary with him.

برای او جنبه‌ی عادت دارد.

It is customary for the groom to kiss the bride.

رسم این است که (چنین مرسوم است که) داماد عروس را ببوسد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>