دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Decapitate

  [dɪˈkæpɪteɪt]

Verb

to cut off somebody’s head

سر بریدن، سر از تن جدا کردن، گردن زدن

to reduce the power of a group or organization by removing its leaders

کم کردن قدرت یک گروه یا سازمان با از بین بردن رئیسان و بزرگانش

Synonyms

behead, execute, guillotine, cut off the head of

Examples

They sent his decapitated body to Tehran.

تن بی‌سر او را به تهران فرستادند.

The renowned Amir Arsalan decapitated him with one blow.

امیر ارسلان نامدار با یک ضربه سر او را از تن جدا کرد.

His decapitated body was found floating in a canal.

جسد بی سر او شناور در یک کانال پیدا شد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>