دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس چهارم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Dense

  [dens]

Adjective

containing a lot of people, things, plants, etc. with little space between them AND difficult to see through

انبوه، پرپشت، متراکم، چگال، (آبگونه‌ها) غلیظ، مایه‌دار، همفشرده

stupid

کندذهن، خرفت، دیرفهم، خنگ، کودن

difficult to understand because it contains a lot of information

سخت فهم (یک مطلب، کتاب، مقاله، نوشته که بخاطر اطلاعات زیادش به سختی فهمیده میشود)

Synonyms

thick, close, heavy, solid, substantial, compact, compressed, condensed, impenetrable, close-knit, thickset, heavy, substantial, opaque, smoggy

Antonyms

light, thin, scattered, transparent, sparse

Examples

The dense leaves on the trees let in a minimum of sunlight.

برگ‌های ضخیم‌ درختان حداقل‌ نور خورشید را از خود عبور می‌دهند.

We couldn't row because of the dense weeds in the lake.

به‌ خاطر انبوه علف‌‌های هرز دریاچه‌ نمی‌‌توانستیم‌ پارو بزنیم‌.

His keen knife cut through the dense jungle.

چاقوی تیزش از میان جنگل‌ انبوه راه عبور را باز کرد.

A dense forest

جنگل انبوه

A dense substance

ماده‌ی چگال

A dense crowd

جمعیت متراکم (همفشرده)

A dense smoke or liquid

دود یا مایع غلیظ

How come you are so dense?

تو چرا اینقدر خنگی؟

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>