Dense
[dens]Adjective
containing a lot of people, things, plants, etc. with little space between them AND difficult to see through
انبوه، پرپشت، متراکم، چگال، (آبگونهها) غلیظ، مایهدار، همفشرده
stupid
کندذهن، خرفت، دیرفهم، خنگ، کودن
difficult to understand because it contains a lot of information
سخت فهم (یک مطلب، کتاب، مقاله، نوشته که بخاطر اطلاعات زیادش به سختی فهمیده میشود)
Synonyms
thick, close, heavy, solid, substantial, compact, compressed, condensed, impenetrable, close-knit, thickset, heavy, substantial, opaque, smoggy
Antonyms
light, thin, scattered, transparent, sparse
Examples
The dense leaves on the trees let in a minimum of sunlight.
برگهای ضخیم درختان حداقل نور خورشید را از خود عبور میدهند.
We couldn't row because of the dense weeds in the lake.
به خاطر انبوه علفهای هرز دریاچه نمیتوانستیم پارو بزنیم.
His keen knife cut through the dense jungle.
چاقوی تیزش از میان جنگل انبوه راه عبور را باز کرد.
A dense forest
جنگل انبوه
A dense substance
مادهی چگال
A dense crowd
جمعیت متراکم (همفشرده)
A dense smoke or liquid
دود یا مایع غلیظ
How come you are so dense?
تو چرا اینقدر خنگی؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما