دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس ششم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Detect

  [dɪˈtekt]

Verb

to discover or notice something, especially something that is not easy to see, hear, etc.

پی‌ بردن به، کشف‌ کردن، کارآگاهی کردن، کاشف به عمل آوردن، شناسایی کردن

Synonyms

discover, find, reveal, catch, expose, disclose, uncover, track down, hunt down, unmask, ferret out, smoke out, notice, see, spot, , note, identify, observe, remark, recognize, distinguish, perceive, scent, discern, ascertain, descry

Antonyms

conceal, cover, hide, ignore, let go, lose, miss, misunderstand, neglect, overlook, suppress

Examples

Sam Spade detected that the important papers had vanished.

«سام اسپید» پی‌ برد که‌ برگه‌ های مهم‌ ناپدید شده‌اند.

From her voice it was easy to detect that Ellen was frightened.

از صدای «الن‌» به‌ آسانی‌ می‌شد پی‌ برد که‌ ترسیده است‌.

We detected from the messy room that a large group of people had assembled there.

از اتاق بهم‌ ریخته‌ پی‌ بردیم‌ که‌ گروه بزرگی‌ از مردم در آنجا گردهم‌ آمده‌اند.

She easily detected the real killer.

او قاتل حقیقی را به آسانی شناسایی کرد.

I detected the flaws in her reasoning.

به کاستی‌های استدلال او پی‌بردم.

This instrument detects and registers the slightest change in temperature.

این ابزار کوچکترین تغییر درجه‌ی حرارت را کشف و ثبت می‌کند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>