Dexterity
[dekˈsterəti]Noun
skill in using your hands or your mind
چیرهدستی، مهارت، تردستی، زبردستی، چالاکی
Synonyms
skill, expertise, mastery, touch, facility, craft, knack, finesse, artistry, proficiency, smoothness, neatness, deftness, nimbleness, adroitness, effortlessness, handiness, cleverness, art, ability, ingenuity, readiness, aptitude, adroitness, aptness, expertness, skillfulness
Examples
The dexterity of that violin player
چیرهدستی آن نوازندهی ویولن
He conducted the negotiations with utmost dexterity.
او مذاکرات را با نهایت زبردستی انجام داد.
You need good manual dexterity to be a dentist.
برای دندانپزشکی به مهارت و چیرگی خوبی با دستانتان نیاز دارید.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.