Diminutive
[dɪˈmɪnjətɪv]Adjective
very small
(بسیار کوچکتر از حد معمول) ریز، ریزه، کوچک، کوچولو، خرد، کوچول موچول
Synonyms
small, little, tiny, minute, pocket(-sized), mini, wee, miniature, petite, midget, undersized, teeny-weeny, Lilliputian, bantam, teensy-weensy, pygmy or pigmy
Antonyms
big, great, giant, massive, enormous, immense, jumbo, gigantic, colossal, king-size
Examples
Her diminutive figure made everybody laugh.
اندام ریزه پیزهی او همه را به خنده در میآورد.
She was a diminutive figure beside her husband.
او در کنار شوهرش یک فرد با اندام ریزه پیزه بود.
He exercised frequently, trying to add strength to his diminutive body.
او مرتباً ورزش می کرد و سعی می کرد به اندام کوچک خود قدرت بیافزاید.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.