Disdain
[dɪsˈdeɪn]Noun
the feeling that somebody/something is not good enough to deserve your respect or attention
دونپنداری، عار، کسرشان پنداری، کوچک پنداری، ارج کاهی، تحقیر، زبون پنداری، خوار سازی
Synonyms
contempt, despisal, despite, scorn
Examples
They rejected my proposal with disdain.
آنان با تحقیر پیشنهاد مرا رد کردند.
A disdain for the law
تحقیر قانون
She treated him with disdain.
او با تحقیر با او رفتار کرد.
He turned his head away in disdain.
با تحقیر سرش را برگرداند.
Disdain
[dɪsˈdeɪn]Verb
to have no respect for someone or something, because you think they are not important or good enough
مادون شان خود پنداشتن، عار داشتن از، کسر شان دانستن، دون پنداشتن، با دیدهی تحقیر نگریستن، ارج کاهی کردن
Synonyms
scorn, reject, despise, slight, disregard, spurn, undervalue, deride, look down on, belittle, sneer at, pooh-pooh, contemn, look down your nose at, misprize
Examples
They disdained to accept the offer of peace.
آنان پذیرفتن پیشنهاد صلح را تحقیرآمیز دانستند.
She disdained his offer of help.
او پیشنهاد کمک او را تحقیرآمیز دانست.
He disdains experts and gets his information from popular media.
او کارشناسان را کوچک می شمارد و اطلاعات خود را از رسانه های پرمخاطب به دست می آورد.
She is a disruptive artist who disdains convention.
او یک هنرمند تحول آفرین است که قراردادها را کسر شان خود می داند.
He disdained all people less well educated than himself.
او همه افراد کم سوادتر از خودش را خوار می شمارد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما