دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته ششم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Disparage

  [dɪˈspærɪdʒ]

Verb

to suggest that somebody/something is not important or valuable

بی‌اعتبار کردن، بی‌آبرو کردن، کم‌ارج کردن، کوچک کردن، دون کردن، پست انگاشتن، تحقیر کردن، توهین کردن، بدگویی کردن (از)

Synonyms

run down, dismiss, put down, criticize, underestimate, discredit, ridicule, scorn, minimize, disdain, undervalue, deride, slag (off), knock, blast, flame, rubbish, malign, detract from, denigrate, belittle, decry, underrate, vilify, slander, deprecate, depreciate, tear into, diss, defame, bad-mouth, lambast(e), traduce, derogate, asperse

Examples

He used to disparage his brother's achievements.

او موفقیت‌های برادرش را ناچیز می‌شمرد.

Her disparaging remarks

گفته‌های تحقیرآمیز او

I don't mean to disparage your achievements.

قصدم تحقیر دستاوردهای شما نیست.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>