دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Dispersed

  [dɪˈspɝːst]

Adjective

spread across a large area

پراکنده، پخش و پلا، ریخته و پاشیده، متفرق، دور از هم، گسسته، ولو، متلاشی

Synonyms

spread-out, extensive, scattered, sprawling, expansive, fanned out

Examples

It will be much harder to distribute food and clean water to dispersed communities.

توزیع غذا و آب تمیز در جوامع پراکنده بسیار دشوارتر خواهد بود.

Commuting patterns have been slowly changing as jobs have become more dispersed.

با پراکندگی بیشتر مشاغل، الگوهای رفت و آمد به آرامی تغییر کرده است.

The refugees left without anything and ended up dispersed all over the region.

پناهندگان بدون هیچ چیزی رفتند و در نهایت در سراسر منطقه پراکنده شدند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>