Dispersed
[dɪˈspɝːst]Adjective
spread across a large area
پراکنده، پخش و پلا، ریخته و پاشیده، متفرق، دور از هم، گسسته، ولو، متلاشی
Synonyms
spread-out, extensive, scattered, sprawling, expansive, fanned out
Examples
It will be much harder to distribute food and clean water to dispersed communities.
توزیع غذا و آب تمیز در جوامع پراکنده بسیار دشوارتر خواهد بود.
Commuting patterns have been slowly changing as jobs have become more dispersed.
با پراکندگی بیشتر مشاغل، الگوهای رفت و آمد به آرامی تغییر کرده است.
The refugees left without anything and ended up dispersed all over the region.
پناهندگان بدون هیچ چیزی رفتند و در نهایت در سراسر منطقه پراکنده شدند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.