دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس بیست و هفت ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Disrupt

  [dɪsˈrʌpt]

Verb

to make it difficult for something to continue in the normal way AND to cause significant change in an industry or market by means of innovation (= new ideas or methods)

(جلسه و مذاکره و غیره) مختل کردن، به هم زدن

to break apart

قطع کردن، (از هم) پاره کردن، درهم دریدن، چند تکه کردن، لخت کردن

Synonyms

interrupt, stop, upset, hold up, interfere with, unsettle, obstruct, cut short, intrude on, break up or into, disturb, upset, confuse, disorder, spoil, unsettle, agitate, disorganize, disarrange, derange, throw into disorder

Examples

Pam’s clowning disrupted the class every day.

دلقک‌ بازی «پام» هر روز کلاس را به‌ هم‌ می‌زد.

The storm disrupted the telephone lines throughout the area.

طوفان خطوط تلفن‌ سراسر منطقه‌ را مختل‌ کرد.

The collapse of the government disrupted the services we took for granted, such as mail delivery.

فروپاشی‌ دولت‌ خدماتی‌ مانند تحویل‌ مرسولات را مختل‌ کرد.

The traffic was disrupted for two hours.

رفت و آمد به مدت دو ساعت مختل شد.

Three periods of faulting left the rocks disrupted.

(زمین‌شناسی) سه دوران گسلش صخره‌ها را درهم شکسته است.

Striking students disrupted the professors' meeting.

دانشجویان اعتصابی جلسه استادان را به هم زدند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>