دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته اول ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Drudgery

  [ˈdrʌdʒəri]

Noun

hard boring work

کار پر زحمت، کار سخت، خرحمالی، خرکاری، جان کنی، مشقت

Synonyms

labour, grind, sweat, hard work, slavery, chore, fag, toil, slog, donkey-work, sweated labour, menial labour, skivvying

Examples

The drudgery of work in rug weaving workshops

مشقت کار در گارگاه‌های فرشبافی

Women are rebelling against domestic drudgery.

زنان در برابر کارهای پر زحمت خانه، قیام می کنند.

The endless drudgery of housework

مشقت بی پایان کار خانه

There was nothing for girls, only drudgery and breeding, specially paupers like herself.

هیچ چیز برای دختران وجود نداشت، فقط زحمت کشیدن و پرورش، مخصوصاً برای فقرایی همچون او.

The data management system has eliminated much of the drudgery of filing.

سیستم مدیریت داده ها بسیاری از مشقت های تشکیل پرونده را حذف کرده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>