Drudgery
[ˈdrʌdʒəri]Noun
hard boring work
کار پر زحمت، کار سخت، خرحمالی، خرکاری، جان کنی، مشقت
Synonyms
labour, grind, sweat, hard work, slavery, chore, fag, toil, slog, donkey-work, sweated labour, menial labour, skivvying
Examples
The drudgery of work in rug weaving workshops
مشقت کار در گارگاههای فرشبافی
Women are rebelling against domestic drudgery.
زنان در برابر کارهای پر زحمت خانه، قیام می کنند.
The endless drudgery of housework
مشقت بی پایان کار خانه
There was nothing for girls, only drudgery and breeding, specially paupers like herself.
هیچ چیز برای دختران وجود نداشت، فقط زحمت کشیدن و پرورش، مخصوصاً برای فقرایی همچون او.
The data management system has eliminated much of the drudgery of filing.
سیستم مدیریت داده ها بسیاری از مشقت های تشکیل پرونده را حذف کرده است.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما