دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Effrontery

  [ɪˈfrʌntəri]

Noun

behavior that is confident and very rude, without any feeling of shame

پررویی، گستاخی، وقاحت، بی شرمی

Synonyms

insolence, nerve, arrogance, presumption, face, front, neck, cheek, assurance, brass, gall, disrespect, audacity, boldness, rudeness, temerity, chutzpah, impertinence, impudence, brashness, brass neck, shamelessness, incivility, cheekiness, brazenness

Examples

He had the effrontery to accuse me of lying!

او آنقدر وقیح بود که مرا به دروغگویی متهم کند!

How can he have had the effrontery to say " Piss off! " to you?

چطور ممکن است او آنقدر بی شرم و وقیح بوده باشد که به شما بگوید "گم شو"؟

I can't believe he had the effrontery to contradict the professor on such a simple point.

من نمی توانم باور کنم که او آنقدر گستاخ بود که با استاد در مورد یک نکته ساده مخالفت کند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>