دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته دهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Elusive

  [ɪˈluːsɪv]

Adjective

difficult to find, define or achieve

گریزان، فرار، گریزگر، گریزپا، گیج کننده، (از نظر یادگیری یا بیاد آوردن) دشوار، دیرفهم، سخت آموز، از یاد رو

Synonyms

difficult to catch, tricky, slippery, difficult to find, evasive, shifty, indefinable, puzzling, fleeting, subtle, baffling, indefinite, transient, intangible, indescribable, transitory, indistinct, evasive, puzzling, misleading, baffling, ambiguous, fraudulent, deceptive, illusory, equivocal, fallacious, unspecific, oracular, elusory

Examples

An elusive thief

دزدی که گیر نمی‌افتد

The elusive pleasures of youth

لذت‌های زود گذر جوانی

His name is very elusive

اسم او خیلی فرار است.

The elusive atomic particles called mesons.

پاریزه های دیر یاب اتمی بنام مسون.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>