دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته دهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Engrossed

  [ɪnˈɡrəʊst]

Adjective

so interested or involved in something that you give it all your attention

مجذوب، کاملا اشغال شده، انحصار شده، درگیر، غرق در چیزی

Synonyms

absorbed, lost, involved, occupied, deep, engaged, gripped, fascinated, caught up, intrigued, intent, preoccupied, immersed, riveted, captivated, enthralled, rapt

Examples

to be engrossed with sth

غرق در چیزی شدن / مجذوب چیزی شدن (طوری که دیگر متوجه چیز دیگری نشوید)

Julie is engrossed in the book.

جولی غرق در مطالعه ی کتاب است.

She was so engrossed in her book that she didn't hear the knock on the door.

او آنقدر غرق خواندن کتاب بود که صدای در را نشنید.

He's been utterly engrossed with this project ever since the funding was approved.

از زمانی که بودجه پروژه تصویب شد، او کاملاً درگیر این پروژه شده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>