Eventuate
[ɪˈventʃueɪt]Verb
to happen as a result of something
رویدادن (در آخر کار)، انجامیدن، منتهی شدن به، منتج شدن
Synonyms
result, follow, ensue, come about, issue, come to pass, be a consequence, be consequent
Examples
His illness eventuated in death.
بیماری او به مرگ انجامید.
Hard work eventuated in success for us.
سخت کوشی، منجر به موفقیت ما شد.
A rapid rise in price soon eventuated in mass unemployment.
افزایش سریع قیمت به زودی منجر به بیکاری گسترده شد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.