دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس بیست و هشت ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Excessive

  [ɪkˈsesɪv]

Adjective

too much; too great; extreme OR greater than what seems reasonable or appropriate

بسیار زیاد، خیلی‌ زیاد، بی‌نهایت‌، بیش‌ از حد، مفرط، گزاف، کمرشکن، گزافه، زیادی، زیاده

Synonyms

immoderate, too much, enormous, extreme, exaggerated, over the top, extravagant, needless, unreasonable, disproportionate, undue, uncontrolled, superfluous, prodigal, unrestrained, profligate, inordinate, fulsome, intemperate, unconscionable, overmuch, O.T.T., inordinate, unfair, disproportionate, unwarranted, exorbitant, over the odds, extortionate

Examples

Pollution of the atmosphere is an excessive price to pay for so-called progress.

آلودگی‌ جو بهای گزافی‌ است‌ که‌ برای به‌ اصطلاح پیشرفت‌ می‌پردازیم‌.

Numerous attempts have been made to outlaw jet planes that make excessive noise.

تلاش های زیادی برای غیرقانونی‌ کردن هواپیماهای جتی‌ که‌ سروصدای بیش‌ از حد تولید می‌کنند، انجام شده است‌.

The inhabitants of Arizona are unaccustomed to excessive rain.

اهالی‌ «آریزونا» به‌ باران بیش‌ از حد عادت ندارند.

Excessive rainfalls

بارندگی‌های مفرط

The costs were too excessive.

هزینه‌ها بسیار کمر شکن بود.

Excessive praise spoils the child.

تعریف زیادی بچه را لوس می کند.

The existence of excessive amounts of fat in the diet

وجود چربی بیش از حد در خوراک روزانه

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>