دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته هشتم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Excruciating

  [ɪkˈskruːʃieɪtɪŋ]

Adjective

extremely painful or bad

(موجب درد شدید روحی یا جسمی) جانفرسا، طاقت فرسا، جانگداز، بی تابگر، شدید، بسیار، حاد

Synonyms

agonizing, acute, severe, extreme, burning, violent, intense, piercing, racking, searing, tormenting, exquisite, harrowing, unbearable, insufferable, torturous, unendurable

Examples

An excruciating pain

درد جانفرسا

The decision to get a divorce was excruciating for both of them.

تصمیم آنها به طلاق برای هر دوی آنها دردناک بود.

With excruciating attention to details

با توجه بسیار به جزئیات

The pain in my back was excruciating.

درد کمرم طاقت فرسا بود.

She groaned at the memory, suffering all over again the excruciating embarrassment of those moments.

او از خاطره ناله کرد و دوباره از شرمساری طاقت فرسای آن لحظات رنج برد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>