Facile
[ˈfæsl]Adjective
produced without effort or careful thought
(با تداعی منفی) آسان، سهل، گواشمه، سهلالوصول
(formal) obtained too easily and having little value
(گفتار یا نوشتار) روان (ولی سطحی)، کم محتوا، توام با سهلانگاری، سرسری
Synonyms
superficial, shallow, slick, glib, hasty, cursory, effortless, easy, simple, quick, ready, smooth, skillful, adept, fluent, uncomplicated, proficient, adroit, dexterous, light
Antonyms
difficult, slow, careful, awkward, thoughtful, clumsy, intractable, maladroit, unskillful
Examples
A facile solution
راه حل سطحی
A facile victory
پیروزی بدون زحمت
His facile remarks about the country's problems
اظهارات آسانگیرانهی او دربارهی مسایل کشور
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.