دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Facile

  [ˈfæsl]

Adjective

​produced without effort or careful thought

(با تداعی منفی) آسان، سهل، گواشمه، سهل‌الوصول

(formal) obtained too easily and having little value

(گفتار یا نوشتار) روان (ولی سطحی)، کم محتوا، توام با سهل‌انگاری، سرسری

Synonyms

superficial, shallow, slick, glib, hasty, cursory, effortless, easy, simple, quick, ready, smooth, skillful, adept, fluent, uncomplicated, proficient, adroit, dexterous, light

Antonyms

difficult, slow, careful, awkward, thoughtful, clumsy, intractable, maladroit, unskillful

Examples

A facile solution

راه حل سطحی

A facile victory

پیروزی بدون زحمت

His facile remarks about the country's problems

اظهارات آسانگیرانه‌ی او درباره‌ی مسایل کشور

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>