دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و هفت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Falter

  [ˈfɔːltər]

Verb

to become weaker or less effective

از توان افتادن، بی‌رمق شدن، رو به ضعف گذاشتن

to speak in a way that shows that you are not confident

بریده بریده حرف زدن، تپق زدن، من‌من کردن، لکنت داشتن، تته‌پته کردن، تاتا کردن، با تردید (یا ترس) گفتن، (صدا) لرزیدن

to walk or behave in a way that shows that you are not confident

تلوتلو خوردن، با تزلزل راه رفتن، لرزان لرزان رفتن، سکندری خوران راه رفتن، بلخشیدن، سست راه رفتن

Synonyms

hesitate, delay, waver, vacillate, break, tumble, shake, tremble, totter, stutter, pause, stumble, hesitate, stammer, speak haltingly

Antonyms

last, continue, survive, proceed, endure, persist, keep going, persevere, stand firm, stick at

Examples

I am faltering, hold my hand.

(سنایی) من بلخشیده‌ام تو دستم گیر

The accused spoke in a faltering voice.

متهم با صدایی لرزان سخن می‌گفت.

The country's economy was faltering.

اقتصاد کشور متزلزل شده بود.

The famine-stricken men faltered out of the hut and knelt in front of us.

مردان قحطی زده تلوتلو خوران از کلبه بیرون آمدند و جلو ما زانو زدند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>