Falter
[ˈfɔːltər]Verb
to become weaker or less effective
از توان افتادن، بیرمق شدن، رو به ضعف گذاشتن
to speak in a way that shows that you are not confident
بریده بریده حرف زدن، تپق زدن، منمن کردن، لکنت داشتن، تتهپته کردن، تاتا کردن، با تردید (یا ترس) گفتن، (صدا) لرزیدن
to walk or behave in a way that shows that you are not confident
تلوتلو خوردن، با تزلزل راه رفتن، لرزان لرزان رفتن، سکندری خوران راه رفتن، بلخشیدن، سست راه رفتن
Synonyms
hesitate, delay, waver, vacillate, break, tumble, shake, tremble, totter, stutter, pause, stumble, hesitate, stammer, speak haltingly
Antonyms
last, continue, survive, proceed, endure, persist, keep going, persevere, stand firm, stick at
Examples
I am faltering, hold my hand.
(سنایی) من بلخشیدهام تو دستم گیر
The accused spoke in a faltering voice.
متهم با صدایی لرزان سخن میگفت.
The country's economy was faltering.
اقتصاد کشور متزلزل شده بود.
The famine-stricken men faltered out of the hut and knelt in front of us.
مردان قحطی زده تلوتلو خوران از کلبه بیرون آمدند و جلو ما زانو زدند.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما