دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Fatuous

  [ˈfætʃuəs]

Adjective

stupid

خر، ابله، احمق، بی شعور، گول، نفهم

Synonyms

foolish, stupid, silly, dull, absurd, dense, ludicrous, lunatic, mindless, idiotic, vacuous, inane, witless, puerile, moronic, brainless, asinine, weak-minded, dumb-ass

Examples

A fatuous comment/grin

یک نظر یا پوزخند احمقانه

Their arguments are completely fatuous.

استدلال های آنها کاملاً ابلهانه است.

The Chief was left speechless by this fatuous remark.

زبان رئیس از این سخنان واهی بند آمد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>