Fatuous
[ˈfætʃuəs]Adjective
stupid
خر، ابله، احمق، بی شعور، گول، نفهم
Synonyms
foolish, stupid, silly, dull, absurd, dense, ludicrous, lunatic, mindless, idiotic, vacuous, inane, witless, puerile, moronic, brainless, asinine, weak-minded, dumb-ass
Examples
A fatuous comment/grin
یک نظر یا پوزخند احمقانه
Their arguments are completely fatuous.
استدلال های آنها کاملاً ابلهانه است.
The Chief was left speechless by this fatuous remark.
زبان رئیس از این سخنان واهی بند آمد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.