دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و یک ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Fervid

  [ˈfɜːrvɪd]

Adjective

feeling something too strongly; showing feelings that are too strong

گرم، مشتعل، سوزان، سوزنده، پر اشتیاق، پر حرارت، داغ

Synonyms

ardent, blazing, burning, dithyrambic, fervent, fiery, flaming, glowing, heated, hot-blooded, impassioned, passionate, perfervid, red-hot, scorching, torrid

Examples

Their fervid debate ended in a fight.

بحث داغ آنها به زد و خورد کشید.

He is a fervid man.

او مردی پرشور است.

She had a fervid belief that her son could be cured, and she sought every treatment possible.

او اعتقاد شدیدی داشت که پسرش می تواند معالجه شود و به دنبال هر درمانی بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>