Fervid
[ˈfɜːrvɪd]Adjective
feeling something too strongly; showing feelings that are too strong
گرم، مشتعل، سوزان، سوزنده، پر اشتیاق، پر حرارت، داغ
Synonyms
ardent, blazing, burning, dithyrambic, fervent, fiery, flaming, glowing, heated, hot-blooded, impassioned, passionate, perfervid, red-hot, scorching, torrid
Examples
Their fervid debate ended in a fight.
بحث داغ آنها به زد و خورد کشید.
He is a fervid man.
او مردی پرشور است.
She had a fervid belief that her son could be cured, and she sought every treatment possible.
او اعتقاد شدیدی داشت که پسرش می تواند معالجه شود و به دنبال هر درمانی بود.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.