دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Flabbergasted

  [ˈflæbərɡæstɪd]

Adjective

extremely surprised and/or shocked

مات و مبهوت، انگشت به دهان، غرق در شگفتی، متحیر

Synonyms

astonished, amazed, stunned, overcome, overwhelmed, staggered, astounded, dazed, confounded, disconcerted, speechless, bowled over, gobsmacked, dumbfounded, nonplussed, lost for words, struck dumb, abashed, rendered speechless

Examples

She was too flabbergasted to speak.

او آنقدر متحیر شده بود که نمی توانست صحبت کند.

Friends were flabbergasted by the news that they’d split up.

دوستان از خبر جدایی آنها متحیر شدند.

He was flabbergasted when he heard that his friend had been accused of murder.

وقتی شنید که دوستش متهم به قتل شده است، انگشت به دهان ماند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>