Flabbergasted
[ˈflæbərɡæstɪd]Adjective
extremely surprised and/or shocked
مات و مبهوت، انگشت به دهان، غرق در شگفتی، متحیر
Synonyms
astonished, amazed, stunned, overcome, overwhelmed, staggered, astounded, dazed, confounded, disconcerted, speechless, bowled over, gobsmacked, dumbfounded, nonplussed, lost for words, struck dumb, abashed, rendered speechless
Examples
She was too flabbergasted to speak.
او آنقدر متحیر شده بود که نمی توانست صحبت کند.
Friends were flabbergasted by the news that they’d split up.
دوستان از خبر جدایی آنها متحیر شدند.
He was flabbergasted when he heard that his friend had been accused of murder.
وقتی شنید که دوستش متهم به قتل شده است، انگشت به دهان ماند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.