Flay
[fleɪ]Verb
to remove the skin from an animal or person, usually when they are dead
(از حیوان) پوست کندن
(formal) to criticize somebody/yourself severely
(سخت) نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن، نکوهیدن، تنبیه کردن
to deprive or strip of money or property
چاپیدن، لخت کردن
Synonyms
skin, strip, peel, scrape, excoriate, remove the skin from, upbraid, slam, castigate, revile, tear into, diss, excoriate, tear a strip off, execrate, pull to pieces, give a tongue-lashing, criticize severely, flame
Examples
To flay an ox
پوست گاو را کندن
If my wife finds out, she'll flay me.
اگر زنم بفهمد پوستم را خواهد کند!
The people were flayed by excessive taxes.
مالیاتهای زیاد مردم را بیچاره کرده بود.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.