دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و نه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Flay

  [fleɪ]

Verb

​to remove the skin from an animal or person, usually when they are dead

(از حیوان) پوست کندن

(formal) to criticize somebody/yourself severely

(سخت) نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن، نکوهیدن، تنبیه کردن

to deprive or strip of money or property

چاپیدن، لخت کردن

Synonyms

skin, strip, peel, scrape, excoriate, remove the skin from, upbraid, slam, castigate, revile, tear into, diss, excoriate, tear a strip off, execrate, pull to pieces, give a tongue-lashing, criticize severely, flame

Examples

To flay an ox

پوست گاو را کندن

If my wife finds out, she'll flay me.

اگر زنم بفهمد پوستم را خواهد کند!

The people were flayed by excessive taxes.

مالیات‌های زیاد مردم را بیچاره کرده بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>