Fortuitous
[fɔːrˈtuːɪtəs]Adjective
happening by chance, especially a lucky chance that brings a good result
اتفاقی، بختی، تصادفی، بختآمیز، خوشبختیآور، نیکبخت، نیکبختانه، خوشبخت، سعادتآور
Synonyms
chance, lucky, random, casual, contingent, accidental, arbitrary, incidental, unforeseen, unplanned, fortunate, serendipitous, providential, fluky
Examples
A fortuitous meeting of two old friends
ملاقات تصادفی دو دوست دیرین
A series of fortuitous circumstances that helped advance her political career.
یک سلسله موقعیتهای فرخندهای که به پیشرفت کارهای سیاسی او کمک کرد.
His success depended on a fortuitous combination of circumstances.
موفقیت او به ترکیبی فرخنده از شرایط بستگی داشت.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.