دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته دوازدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Fortuitous

  [fɔːrˈtuːɪtəs]

Adjective

happening by chance, especially a lucky chance that brings a good result

اتفاقی، بختی، تصادفی، بخت‌آمیز، خوشبختی‌آور، نیکبخت، نیکبختانه، خوشبخت، سعادت‌آور

Synonyms

chance, lucky, random, casual, contingent, accidental, arbitrary, incidental, unforeseen, unplanned, fortunate, serendipitous, providential, fluky

Examples

A fortuitous meeting of two old friends

ملاقات تصادفی دو دوست دیرین

A series of fortuitous circumstances that helped advance her political career.

یک سلسله موقعیت‌های فرخنده‌ای که به پیشرفت کارهای سیاسی او کمک کرد.

His success depended on a fortuitous combination of circumstances.

موفقیت او به ترکیبی فرخنده از شرایط بستگی داشت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>