دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته هفدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Fraught

  [frɔːt]

Adjective

filled with something unpleasant

(با: with) آکنده (از)، پر (از)، مملو (از)، سرشار

causing or feeling worry and stress

هیجان‌زده، پریشان، دلواپس

Synonyms

tense, trying, difficult, distressing, tricky, emotionally charged, agitated, wired, anxious, distressed, tense, distracted, emotive, uptight, emotionally charged, strung-up, on tenterhooks, hag-ridden

Examples

The voyage was fraught with danger.

سفر دریایی پرمخاطره بود.

A silence fraught with meaning

سکوتی که پرمعنی بود.

She looked lean and fraught.

او لاغر و شوریده به نظر می‌رسید.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>