Frenetic
[frəˈnetɪk]Adjective
involving a lot of energy and activity in a way that is not organized
سر آسیمه، آسیمه، شوریده، (به حالت) جنون آمیز، بر آشفته
Synonyms
frantic, wild, excited, crazy, frenzied, distraught, obsessive, fanatical, demented, unbalanced, overwrought, maniacal
Examples
A scene of frenetic activity
صحنه ای از فعالیت های سرآسیمه
To live at a frenetic pace
زندگی کردن با سرعت دیوانه کننده
She rushed from city to city at a frenetic pace.
او با سرعتی هولناک از شهری به شهر دیگر می رفت.
Liverpool scored two goals in a frenetic final ten minutes.
لیورپول در ده دقیقه پایانی پر هیاهو دو گل به ثمر رساند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.