دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهارم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Frenzy

  [ˈfrenzi]

Noun

a state of great activity and strong emotion that is often violent or frightening and not under control

حالت جنون آمیز، (آنی و زود گذر) دیوانگی، شیدایی حاد، تیز شیدایی، شوریدگی

Synonyms

fit, burst, bout, outburst, spasm, convulsion, paroxysm, fury, transport, passion, rage, madness, turmoil, distraction, seizure, hysteria, mania, insanity, agitation, aberration, lunacy, delirium, derangement

Antonyms

calm, sanity, composure, coolness, collectedness

Examples

To work up into a state of frenzy

به حالت دیوانه‌ها در آمدن

In a frenzy of joy

با شادی جنون آمیز

They were whipping up the people's nationalist frenzy.

آنان شور میهن دوستی مردم را دامن می‌زدند.

In a frenzy of activity/excitement/violence

در جنون فعالیت/هیجان/خشونت

The speaker worked the crowd up into a frenzy.

سخنران جمعیت را به جنون کشاند.

An outbreak of patriotic frenzy

طغیان جنون میهن پرستانه

A killing frenzy

دیوانگی کشتار

She tore the letter open in a frenzy.

او نامه را با جنون پاره کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>