دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته یازدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Fruitless

  [ˈfruːtləs]

Adjective

producing no useful results

بی میوه، بی بر، بی بار، نازا، عقیم، بی حاصل، بیهوده، بی نتیجه، بی پیامد، عبث، بی ثمر

Synonyms

useless, vain, unsuccessful, in vain, pointless, futile, unproductive, abortive, to no avail, ineffectual, unprofitable, to no effect, unavailing, unfruitful, profitless, bootless

Antonyms

effective, useful, profitable, productive, fruitful

Examples

A fruitless tree

درخت بی بار

Fruitless efforts

کوشش‌های بیهوده

A fruitless attempt/search

تلاش/جستجوی بی نتیجه

Our efforts to persuade her proved fruitless.

تلاش های ما برای متقاعد کردن او بی نتیجه ماند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>