دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته دهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Frustrate

  [ˈfrʌstreɪt]

Verb

to make somebody feel annoyed or impatient because they cannot do or achieve what they want

با شکست مواجه کردن، عاجز کردن، درمانده کردن، (روان‌شناسی) ناکام شدن یا کردن، بی‌کام شدن یا کردن، سر خورده شدن یا کردن، سرکوب کردن

to prevent somebody from doing something; to prevent something from happening or succeeding

خنثی کردن، بیهوده کردن، عقیم گذاشتن، بی‌اثر کردن، بی نتیجه کردن، بی ثمر کردن، نقش بر آب کردن ، ناکارا کردن

Synonyms

discourage, anger, depress, annoy, infuriate, exasperate, dishearten, dissatisfy, thwart, stop, check, block, defeat, disappoint, counter, confront, spoil, foil, baffle, inhibit, hobble, balk, circumvent, forestall, neutralize, stymie, nullify, render null and void

Antonyms

encourage, cheer, hearten, further, forward, encourage, advance, promote, satisfy, stimulate, endorse

Examples

Heavy snow frustrated our plans.

برف سنگین نقشه‌های ما را نقش بر آب کرد.

The strike frustrated the government's efforts toward increasing production.

اعتصاب، کوشش‌های دولت در زیاد کردن تولید را بی اثر کرد.

To frustrate an opponent

حریف را مستاصل کردن

Some frustrated poets become teachers.

برخی از شاعران سرخورده معلم ادبیات می‌شوند.

Frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications.

سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگی‌های روانی شود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>